دوستش داری؟
زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت.
اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد.
دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟
درسته.
مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟!
زن رو گرداند.با دیدن او لبخند زد:واسه این که...
رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره.
مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟
درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه.
مرد ایستاد.با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی.
و رفت.
چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.آن دو را دید که روبروی
هم نشسته اند.زن سیبی جلوی او گرفت
او به آرامی سیب را گرفت.آن را بویید و دوباره به زن برگرداند.
و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند.
چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه
قادر به انجام کار نبود.روزی که به سر کار برگشت او را ندید.
نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت.
مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد.
دو هفته لب به غذا نزد.
زن چند شاخه گل از باغچه چید.به کنار باغچه ی او رفت.
دسته گل را جلوی در گذاشت.دست به سینه ایستاد.
با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.شامپانزه ی مهربون.